وبلاگ شخصی عبدالرضا بختیاروند

صفحه ای برای تعامل بیشتر با طلاب و دانشجویان

وبلاگ شخصی عبدالرضا بختیاروند

صفحه ای برای تعامل بیشتر با طلاب و دانشجویان

وبلاگ شخصی عبدالرضا بختیاروند
بازدید کننده محترم؛
این وبلاگ برای ارتباط و تبادل اطلاعات علمی در زمینه های مختلف با «طلاب و دانشجویان کلاس هایم» بوده و الزاما "منعکس کننده دیدگاه های شخصی من" نیست.
تلاشم بر آن است که به خودم و دیگران یاد بدهم که حق طلب باشیم، هر چند باور به آن دشوار باشد.
برای دریافت فایل ها و اخبار مربوط به کلاس های من، به کانال درسی من به آدرس @darsha14 در پیام رسان های ایتا و تلگرام مراجعه کنید.
صفحه من در روبینو و اینستاگرام @abakhtiarvand
آخرین نظرات
  • ۹ فروردين ۹۶، ۱۹:۱۰ - سید مهدی
    متشکرم
چهارشنبه, ۱۳ اسفند ۱۳۹۳، ۰۹:۴۲ ب.ظ

معنای ملکوت در تفسیر المیزان

فیش مطالعاتی


[" ملکوت" همان وجود اشیاء است به لحاظ انتسابشان به خدا و رؤیت ملکوت به معناى دیدن خدا است با دیدن اشیاء و موجودات‏]

آیه شریفه‏" إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ، فَسُبْحانَ الَّذِی بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْ‏ءٍ" «سوره یس آیه 83» نیز به همین معنا تفسیر مى‏شود، زیرا آیه دوم بیان مى‏کند که ملکوت هر چیزى، همان کلمه" کن" است که خداى سبحان مى‏گوید، و گفتن او عین فعل و ایجاد او است، پس معلوم شد که ملکوت همان وجود اشیاء است، از جهت انتسابى که به خداى سبحان داشته و قیامى که به ذات او دارند، و معلوم است که چنین امرى قابل شرکت نبوده و ممکن نیست چیز دیگرى با خداوند، در آن شرکت داشته باشد، و بنا بر این، نظر در ملکوت اشیاء به طور قطع آدمى را به توحید هدایت مى‏کند، هم چنان که فرمود:

" أَ وَ لَمْ یَنْظُرُوا فِی مَلَکُوتِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما خَلَقَ اللَّهُ مِنْ شَیْ‏ءٍ وَ أَنْ عَسى‏ أَنْ یَکُونَ قَدِ اقْتَرَبَ أَجَلُهُمْ فَبِأَیِّ حَدِیثٍ بَعْدَهُ یُؤْمِنُونَ" «سوره اعراف آیه 185» و این مضمون، همان مضمون آیه سوم سوره ملک است که قبلا ذکر شد.


با در نظر گرفتن این مطالب، اگر در جمله‏" وَ کَذلِکَ نُرِی إِبْراهِیمَ مَلَکُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ ..." و همچنین سایر آیات مربوط به آن دقت شود، به خوبى معلوم مى‏شود که منظور از نشان دادن ملکوت آسمان و زمین، به خاطر آن است که خداوند خود را به ابراهیم نشان دهد منتهى از طریق مشاهده اشیاء، و از جهت استنادى که اشیاء به وى دارند، زیرا، وقتى که این استناد قابل شرکت نبود، هر کسى که به موجودات عالم نظر کند، بى درنگ حکم مى‏کند به اینکه هیچیک از این موجودات، مربى دیگران و مدبر نظام جارى در آنها نیست، پس این بت‏ها مجسمه‏هایى هستند که دست بشر آنها را تراشیده و بدون اینکه در این باره از ناحیه خداوند دستورى داشته باشند، اسم خدایى را بر آنها نهاده‏اند، غافل از اینکه معقول نیست دست پرورده انسان مربى و مالک خود او باشد، همچنین قابل پذیرش نیست که اجرام آسمانى، ستاره، ماه و خورشید مالک و مدبر تکوینى عالم باشند، در حالى که خودشان داراى تحول و طلوع و غروبند، و به زودى توضیح بیشتر این معنا خواهد آمد.

" وَ لِیَکُونَ مِنَ الْمُوقِنِینَ"" لام" در کلمه" لیکون" براى غایت و گرفتن نتیجه است، و جمله مورد بحث، عطف است به جمله دیگرى که حذف شده و تقدیر آن چنین است:" لیکون کذا و کذا و لیکون من الموقنین" و" یقین" عبارت است از"علم صد در صدى که به هیچ وجه شک و تردیدى در آن رخنه نداشته باشد". و بعید نیست که غرض از ارائه ملکوت، این بوده که ابراهیم (ع) به پایه یقین به آیات خداوند برسد به طورى که در جاى دیگر فرموده:" وَ جَعَلْنا مِنْهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا لَمَّا صَبَرُوا وَ کانُوا بِآیاتِنا یُوقِنُونَ" «سوره سجده آیه 24» همان یقینى که نتیجه‏اش یقین به" اسماء حسنى" و صفات علیاى خداوند است، و این مرحله، همان مرحله‏اى است که در باره رسیدن پیغمبر اسلام (ص) به آن پایه، فرموده است:

" سُبْحانَ الَّذِی أَسْرى‏ بِعَبْدِهِ لَیْلًا مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى الَّذِی بارَکْنا حَوْلَهُ لِنُرِیَهُ مِنْ آیاتِنا" «اسراء/1» و نیز فرموده:" ما زاغَ الْبَصَرُ وَ ما طَغى‏، لَقَدْ رَأى‏ مِنْ آیاتِ رَبِّهِ الْکُبْرى‏" «» و این یقین به آیات پروردگار نهایت و اعلا درجه‏اى است که انبیا (ع) در سیر تکاملى خود مى‏توانند به آن برسند، و اما ذات پروردگار، پس قرآن کریم ساحتش را عالى‏تر از آن دانسته که ادراکى به آن تعلق گیرد و احاطه کند و وجودش را امرى مسلم و مفروغ عنه دانسته است.

قرآن کریم براى علم یقینى به آیات خداوند، آثارى برشمرده است که یکى از آن آثار این است که: پرده حواس، از روى حقایق عالم کون کنار رفته و از آنچه در پس پرده محسوسات است آن مقدارى که خدا خواسته باشد، ظاهر مى‏شود، و در این باره فرموده است:

" کَلَّا لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْیَقِینِ، لَتَرَوُنَّ الْجَحِیمَ" «3» و نیز فرموده:" کَلَّا إِنَّ کِتابَ الْأَبْرارِ لَفِی عِلِّیِّینَ، وَ ما أَدْراکَ ما عِلِّیُّونَ، کِتابٌ مَرْقُومٌ، یَشْهَدُهُ الْمُقَرَّبُونَ" «4».

[اینکه ابراهیم (ع) نخست ستاره و ماه و خورشید را" رب" دانست، از باب محاجه به زبان خصم بوده است‏]

از همه اینها گذشته، آیه" قالَ یا قَوْمِ إِنِّی بَرِی‏ءٌ مِمَّا تُشْرِکُونَ، إِنِّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ حَنِیفاً وَ ما أَنَا مِنَ الْمُشْرِکِینَ" بخوبى بر این معنا دلالت دارد، زیرا از ظاهر آن پیدا است که آن جناب در مقام اثبات وجود آفریدگار نبوده، بلکه با فرض ربوبیت ستاره و ماه و خورشید و سپس اعراض و انصراف از آن فرض، مى‏خواسته اثبات کند که براى پروردگار شریکى نیست، پس همه این قرائنى که در آیات مورد بحث و سایر آیاتى که کلام آن حضرت را حکایت مى‏کند، وجود دارد، این معنا را مى‏رساند که ابراهیم (ع) این مساله را که براى جمیع موجودات، آفریدگار یگانه و بى شریکى هست و آن همان خداوند متعال است، و همچنین این معنا را که ناچار و ناگزیر براى آدمى رب و مدبرى است، امر مسلمى مى‏دانسته، و تنها در این جهت بحث مى‏کرده که آیا این رب و مدبر همان آفریدگار یگانه است، و زمام تدبیر امور آدمى نیز مانند ایجاد و خلقتش در دست او است، یا آنکه بعضى از مخلوقات خود را مامور تدبیر امور انسان کرده و این کار را به او محول نموده است. و لذا همان اجرامى را که آنها مى‏پرستیده‏اند مد نظر قرار داده و آنها را مدبر خود فرض کرده و سپس از آنها اعراض نموده است.

سوال

در اینجا این سؤال پیش مى‏آید که چطور مى‏تواند باور کرد که ابراهیم (ع) کراتى از اجرام فلکى را مدبر و رب خود فرض کند و آن گاه در آن بحث نموده به اشتباه خود پى برده باشد، و حال آنکه ابراهیم از پیغمبران بزرگ است. جواب این سؤال این است که:

                        ترجمه تفسیر المیزان، ج‏7، ص: 248

آرى، از ظاهر این فرض کردن و سپس در آن فرض خدشه نمودن، همین معنا استفاده مى‏شود، چون طبعا علم به نتیجه برهان پس از اقامه برهان پیدا مى‏شود. لیکن این معنا به مقام نبوت ابراهیم (ع) ضررى نمى‏زند. براى اینکه همانطور که قبلا هم گفتیم از آیات مورد بحث چنین استفاده مى‏شود که این داستان مربوط به سرگذشت دوران کودکى ابراهیم (ع) است، و معلوم است که در چنین دورانى دل آدمى نسبت به مساله توحید و سایر معارف اعتقادى، مانند صفحه سفید و خالى از نقش و نوشته‏اى از هر نقش مخالفى خالى و فارغ است، و آدمى هر که باشد در این دوران وقتى شروع به کسب معارف مى‏کند، ناچار چیزهایى را اثبات و چیزهاى دیگرى را انکار مى‏کند تا آنکه سرانجام به عقاید صحیح مى‏رسد، و چنین کسى در این نفى و اثباتها و افکار پریشانى که دارد مورد مؤاخذه قرار نمى‏گیرد، براى اینکه هیچ انسانى در بین دو مرحله ابتداى تمیز و مرحله رسیدن به معرفت کامل و علم به حق خالى از چنین افکارى نیست، و هر انسانى را که فرض کنیم، چنین روزهایى را در زندگى خود دارد، چرا که اگر نمى‏داشت و لحظاتى را که در آن لحظات از قصور جهل به مرحله علم به عقاید حقه مى‏رسد به خود نمى‏دید عقلش او را مکلف به بحث و نظر در عقاید نمى‏کرد، و حال آنکه وجوب بحث و کنجکاوى در عقاید و تحصیل اعتقاد صحیح از ضروریات عقلى است. و اگر در قرآن کریم افرادى از بشر مانند مسیح و یحیى (ع) را مى‏بینیم که قبل از رسیدن به چنین دورانى و بدون احتیاج به نفى و اثبات، عقاید حقه را دارا بوده‏اند، در حقیقت افرادى خارق العاده و استثناء از این سنت عمومى بوده‏اند، و وجود این افراد استثنایى باعث نمى‏شود که بگوییم هر انسانى اینطور است، یا هر پیغمبرى اینگونه آفریده شده است. خلاصه اینکه: انسان از همان روزهاى اول که جان در کالبدش دمیده مى‏شود، واجد شرایط تکلیف به کسب عقاید حق و انجام اعمال صالح نیست، بلکه این استعداد و دارا بودن شرایط تکلیف به طور تدریج در وى پدید مى‏آید. پس اگر بگوییم به طور کلى زندگى بشر به دو مرحله تقسیم مى‏شود: یکى مرحله قبل از بلوغ که واجد صلاحیت عقاید صحیح نیست و دیگرى مرحله بعد از آن که داراى چنین صلاحیتى مى‏شود، درست گفته‏ایم. وقتى معلوم شد که این حکم کلى ما صحیح است، قهرا باید قبول کرد که بین این دو مرحله لحظاتى فاصله است که در آن لحظات عقل آدمى او را مکلف مى‏کند که با هدایت فطرتش و از طریق استدلال، اعتقادات صحیح را تحصیل نماید، یعنى به او اجازه مى‏دهد که یک بار خود را و سایر موجودات جهان را بدون پروردگار فرض نموده، و بار دیگر داراى صانعى یگانه دانسته و در بار سوم شریکى براى آن صانع فرض نموده، آن گاه نیک بنگرد که آیا آثار مشهود در عالم، کدامیک‏

                        ترجمه تفسیر المیزان، ج‏7، ص: 249

از فرضیه‏هایش را تایید مى‏کند تا به همان معتقد شود، و فرضیه‏هاى دیگرش را دور بیاندازد.

چنین کسى مادامى که استدلالش تمام نشده و به نتیجه نرسیده، تکلیفش یکسره نشده است، و نمى‏توان چنین کسى را مسلمان و یا کافر نامید، زیرا او به اصطلاح از مقسم کفر و دین بیرون است، چون هنوز به یک طرف قطع پیدا نکرده است. وقتى این معنا روشن شد اینک مى‏گوییم: اینکه ابراهیم (ع) اشاره به ستاره کرد و گفت:" این پروردگار من است" و همچنین پس از دیدن ماه و خورشید گفت:" هذا رَبِّی" این عقیده نهایى او نبوده تا- العیاذ باللَّه- شرک ورزیده باشد، بلکه صرف فرضى است که باید در اطرافش بحث شده و در ادله و مؤیداتش دقت و تامل شود.

این بود جواب از سؤال بالا. و این جواب گر چه در جاى خود صحیح است و لیکن از آیات سوره مریم که در مقام حکایت احتجاجات ابراهیم در برابر پدرش مى‏فرماید:" یا أَبَتِ إِنِّی قَدْ جاءَنِی مِنَ الْعِلْمِ ما لَمْ یَأْتِکَ فَاتَّبِعْنِی أَهْدِکَ صِراطاً سَوِیًّا، یا أَبَتِ لا تَعْبُدِ الشَّیْطانَ إِنَّ الشَّیْطانَ کانَ لِلرَّحْمنِ عَصِیًّا، یا أَبَتِ إِنِّی أَخافُ أَنْ یَمَسَّکَ عَذابٌ مِنَ الرَّحْمنِ فَتَکُونَ لِلشَّیْطانِ وَلِیًّا، قالَ أَ راغِبٌ أَنْتَ عَنْ آلِهَتِی یا إِبْراهِیمُ لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ لَأَرْجُمَنَّکَ وَ اهْجُرْنِی مَلِیًّا، قالَ سَلامٌ عَلَیْکَ سَأَسْتَغْفِرُ لَکَ رَبِّی إِنَّهُ کانَ بِی حَفِیًّا" «1» چنین برمى‏آید که وى حقیقت امر را مى‏دانسته و ایمان داشته که مدبر امورش و آن کسى که به او احسان نموده و در اکرامش از حد گذرانیده، همانا خداى سبحان است. بنا بر این، اینکه در برابر ستاره و ماه و خورشید گفت:" هذا رَبِّی" در حقیقت از باب تسلیم و به زبان خصم و دشمن حرف زدن است، وى در ظاهر خود را یکى از آنان شمرده و عقاید خرافى آنان را صحیح فرض نموده و آن گاه با بیانى مستدل، فساد آن را ثابت کرده است، و این نحو احتجاج بهترین راهى است که مى‏تواند انصاف خصم را جلب کرده و از طغیان و تعصب او جلوگیرى نماید و او را براى شنیدن حرف حق آماده سازد.

 [ربوبیت ملازم با محبوبیت است و" لا أُحِبُّ الْآفِلِینَ" یعنى من چیز متغیر را رب خود نمى‏دانم‏]

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۳/۱۲/۱۳

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی