نسبت کلام و فلسفه با دین
یکی از مهم ترین شبهاتی که در مورد فلسفه مطرح است،تعهد یا عدم تعهد این علم نسبت به آموزه های دینی است.این نوشته که برگرفته از کتاب "منزلت عقل در هندسه معرفت دینی" از حکیم متاله،آیت الله العظمی جوادی آملی می باشد،پاسخ این مطلب را بر محققان روشن می کند.
نسبت کلام و فلسفه با دین
در فرق میان علم کلام و فلسفه از جهت نسبت و رابطه آنها با دین، معمولاً بر اثر مساعی و تبلیغات و جهتگیری متکلمان چنین وانمود شده است که متکلمان، متعهد به محتوای دین و اسلاماند؛ اما فلسفه و فیلسوفان در این امر تعهدی نداشته و لابشرط هستند؛ یعنی کلام، قطعاً و به ناچار مطابق دین خدا و درصدد حفظ و دفاع از آن گام برمیدارد و درون مایه خود را از دین و شریعت میگیرد و سعی میکند که از موضوع علم خویش بر طبق محتوا و قانون اسلام بحث کند؛ لیکن فیلسوف چنین سرسپردگی و تعهدی به شریعت و دین ندارد، بلکه گاه حاصل تلاش علمی و معرفتی او مطابق دین و شریعت است و گاه متفاوت و متغایر با آن.
این تفکیک میان فلسفه و کلام مصادرهای آشکار و هجمهای ناروا بر ضدّ فلسفه و فیلسوفان الهی است. کسانی که میان فلسفه و کلام چنین تفاوتی مینهند در واقع دین اسلام را به سود کلام و متکلمان بیوجه مصادره میکنند و خود را دیندار و متعهد به دین قلمداد کرده و فلسفه و فیلسوفان را غیرمتعهد و لابشرط نسبت به آن معرفی مینمایند.
به زودی روشن میشود که منشأ این تصور ناصواب بیرون نهادن عقل از هندسه معرفت دینی است. گویی دستاورد عقل فلسفی چیزی خارج از قلمرو دین است که باید با آن نسبتسنجی شود.
پیش از ورود به تفصیل این ادعا و نسبت ناروا مبنی بر عدم تعهد فیلسوفان الهی به ادله نقلی و وحی و روایات، گفتنی است که متأسفانه بر اثر رواج این هجمه و مصادره و تأکید مستمرّ متکلمان بر این امر، برخی از حکمای خودی نیز باور کردهاند که فلسفه نسبت به دین لابشرط است! برای نمونه حکیم سبزواری در ضمن «غرر فی أبحاث متعلقة بالإمکان» ذیل بیان این مطلب که لوازم ماهیت امری اعتباری است میگوید: «إنّ للواجب تعالی عند کلِّ فِرقةٍ من الفرَق المتصدّینَ لمعرفة الحقائق، لَوازم».( شرح المنظومه، [سبزواری]، ص73)
سپس در تعلیقه خود راجع به این جمله میفرماید: متصدیان معرفت حقایق، چهار فرقه هستند: یا از راه فکر متصدی فهم حقایقاند یا از راه تهذیب و تصفیه نفس با تخلیه و تحلیه یا از راه جمع میان فکر و تهذیب نفس. کسانی که فقط از راه تصفیه نفس و تهذیب میخواهند به حقیقت برسند صوفیه هستند و آنها که میان تصفیه نفس و فکر جمع میکنند فلاسفه اشراقی و گروهی را که از راه تفکر محض میخواهند به حقیقت برسند به دو دسته تقسیم میکنند: المقتصرون علی الفکر إما یواضعون موافقة أوضاع الملة و الأدیان و هم المتکلمون أو یبحثون علی الاطلاق و هم المشائون و الفکر مشی العقل.
ایشان متکلمان را با این معیار معرفی میکند که سعی دارند تفکر و مسیر عقلی آنها در چارچوب دین و شریعت باشد حال آنکه فلاسفه که فقط مشی عقلی میکنند چنین الزام و التزامی ندارند.
چگونه میتوان پذیرفت که متکلمان متعهد به اسلاماند؛ اما حکمای متألّه امثال صدرالمتألهین التزام و تعهدی به محتوای قرآن و سنّت اهلبیت عصمت(علیهمالسلام) ندارند؟ اساساً متکلمان فرقههای مختلف با آرای کاملاً متنوّع و متفاوتاند. کدام کلام و کدام نِحله کلامی و چه گروه از متکلمان مطابق اسلاماند؟ اشاعره جبری مسلک، مفوّضه قائل به اختیار مطلق. هر دو گروه مدعیاند که علم کلام دارند چگونه میتوان دو قول و مذهب کاملاً متغایر و متخالف را التزام و تعهد به اسلام دانست.
همچنین آرای متفاوتی که درباره خداوند و صفات او ابراز شده است که برخی از همین متکلمان به جسمانیت خدا قائلاند و صفات و ویژگیهای او را با مخلوقات شبیه میدانند. به چه مبنایی مشبّهه و مجسّمه چون بر خود نام متکلم نهادهاند داخل در دایره تعهّد و التزام به دین اسلام باشند؛ اما فیلسوفانی که با برهان قویم، خداوند را از همه این نواقص و شوائب منزّه میدانند غیرملتزم و یا لابشرط نسبت به وحی و محتوای دین تصور شوند؟
با بررسی تاریخ علم کلام از آغاز تاکنون مشاهده میکنیم که عدّه زیادی از متکلمان در معارف دینی مشکل جدی دارند؛ اشاعره قائل به زیادت صفات واجب تعالی بر ذات او هستند و در نتیجه به تعدّد و تکثر موجود قدیم معتقد شدهاند، هرچند ممکن است به تالی فاسدهای مذهب خود آگاه نباشند. علم، قدرت،
حیات و دیگر صفات الهی قدیماند، گرچه غیر از ذات قدیم الهی و زاید بر او هستند. متکلمان مشهوری؛ نظیر فخر رازی از مذهب اشعری دفاع میکنند.
برخی از متکلمان برای آنکه به دام قدمای ثمانیه نیفتند یا قائل به نیابت ذات خدا از صفات شدهاند که چنین نسبتی واقعاً مبهم است و ادراک صحیحی از آن به دست نمیدهند، چون به آنان نسبت داده شده که در مقام ذات خدا منکر صفاتی نظیر علم شدهاند و گفتهاند خدا در ذات خود علم ندارد؛ اما کار عالمانه میکند. قدرت ندارد؛ لیکن کار مقتدرانه میکند. از مبدأ که بگذریم درباره هادی و راهنما و انبیا نیز مطالب مخدوش فراوانی دارند؛ مثلاً برخی انبیا را معصوم نمیدانند و امکان صدور معصیت و توبه پس از آن را برای انبیای عظام الهی تجویز میکنند.
مطلب کنونی در مقام بیان فرق میان فلسفه و کلام نیست که البته این دو، فن شریف تفاوتهایی با هم دارند؛ اما سخن این است که تفاوتی را که بر آن تأکید میورزند و مبتنی بر نوعی مصادره ناموجّه دینِ اسلام به نفع کلام و متکلمان است، ناصواب و خطاست. بهترین و متقنترین براهین ضرورت وحی و نبوّت را فیلسوفانِ الهی اقامه کردهاند. نتیجه این براهین آن است که وحی و نبوت امری است که ضرورتاً وجود دارد و باید به آن ایمان آورد. حال چگونه میتوان باور کرد فیلسوفی که جریان وحی و نبوت را ضروری میداند، نسبت به آن لابشرط است و هیچ تعهد و التزامی به مضمون آن ندارد؛ اما متکلم درباره وحی بشرط شیء است و قطعاً به اصول آن وفادار.
آقاعلی حکیم(قدسسرّه) که اواخر دوره قاجاریه سالیان دراز تدریس فلسفه را در حوزه تهران برعهده داشت، در پایان رساله سبیل الرشاد فی علم المعاد میگوید که ما نه از کسی شنیده و نه در جایی دیدهایم که حکیمی معاد جسمانی را معاذالله منکرشود. منکر معاد جسمانی قطعاً کافر است و اگر حکیم و فیلسوفی معاد جسمانی را منکر شود، کافر نیست، چون دیوانه است و دیوانه تکلیف ندارد تا اتهام کفر بر او روا باشد. چنین کسی دیوانه است، زیرا خود با ادله عقلی قطعی ثابت کرده که انسان اعم از فرد و جامعه به وحی و نبوت نیازمند است.( مجموعه مصنفات حکیم مؤسس آقا علی مدرس، ج2، ص140) چگونه در برابر محتوای همین وحی که خود ضرورت آن را ثابت کرده بایستد و منکر معاد جسمانی شود؟ پس اولاً در سخن هیچ حکیمی از حکمای مسلمان چنین انکاری را نیافتیم و بر فرض که چنین انکاری واقع شده باشد طعنی بر او روا نیست، زیرا وی دیوانه است و بیتکلیف، پس این فرق غیرفارق که متکلم نسبت به دین بشرط شیء و فیلسوف لابشرط است علوم را اینگونه توزیع نمودن تقسیم ناعادلانه و علما را از این چنین دستهبندی کردن جائرانه است: (تِلکَ اِذًا قِسمَةٌ ضیزی)(سوره نجم، آیه 22)
ممکن است گمان شود که فیلسوف از آنرو که فیلسوف است تنها متعهد به حقیقت است و با دیدی محققانه و بدون پیشداوری و قضای قبلی وارد حل مسائل میشود، اما رویکرد متکلم به مسائل جهانبینی متعهدانه است، یعنی از پیش، متعهد به محتوای دین و ادله نقلی است و میخواهد آنچه به آن تعهد سپرده با کمک دلایل عقلی تأیید کند.
این تحلیل درباره تفاوت این دو مشرب عقلی صحیح نیست، زیرا تعهد به مضمون وحی و ادله نقلی اگر بدون اثبات عقلانی مبادی آن باشد عملی مقلّدانه است و اگر پس از اثبات عقلانی مبادی آن باشد، فرقی میان متکلم و فیلسوف نیست، زیرا فیلسوف نیز مبانی منتهی به حقانیت و اعتبار وحی را (از اثبات وجود خدا گرفته تا ضرورت وحی و نبوت) با تمسک به برهان و دلیل عقلی اثبات میکند، پس او نیز مانند متکلم به آنچه که حقانیت و ضرورت آن را ثابت کرده، متعهد است.
اگر متکلم پیش از تنقیح برهانی و استدلالی مبانی، وارد فن جهانبینی شود و متعهدانه مضمون نقل را بپذیرد جزء محدثان است؛ نه کسانی که رویکرد عقلانی به مفاد دین دارند، زیرا از دو حال خارج نیست: یا بدون اثبات برهانی مبانی به خدمت نقل رفته و مفاد آن را گردن نهاده است که در این صورت مقلّد است نه محقق و متکلم.
منبع:کتاب "منزلت عقل در هندسه معرفت دینی" ص 158 . از حکیم متاله،آیت الله العظمی جوادی آملی