وبلاگ شخصی عبدالرضا بختیاروند

صفحه ای برای تعامل بیشتر با طلاب و دانشجویان

وبلاگ شخصی عبدالرضا بختیاروند

صفحه ای برای تعامل بیشتر با طلاب و دانشجویان

وبلاگ شخصی عبدالرضا بختیاروند
بازدید کننده محترم؛
این وبلاگ برای ارتباط و تبادل اطلاعات علمی در زمینه های مختلف با «طلاب و دانشجویان کلاس هایم» بوده و الزاما "منعکس کننده دیدگاه های شخصی من" نیست.
تلاشم بر آن است که به خودم و دیگران یاد بدهم که حق طلب باشیم، هر چند باور به آن دشوار باشد.
برای دریافت فایل ها و اخبار مربوط به کلاس های من، به کانال درسی من به آدرس @darsha14 در پیام رسان های ایتا و تلگرام مراجعه کنید.
صفحه من در روبینو و اینستاگرام @abakhtiarvand
آخرین نظرات
  • ۹ فروردين ۹۶، ۱۹:۱۰ - سید مهدی
    متشکرم
سه شنبه, ۸ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۰۲:۴۲ ب.ظ

آیا «کلى» جزئى تنزل یافته است یا جزئى تعالى یافته؟

منبع: مجموعه ‏آثاراستادشهیدمطهرى    ج‏9    247

آیا «کلى» جزئى تنزل یافته است یا جزئى تعالى یافته؟

در اینجا بى ‏مناسبت نیست که این نظریه حسیون اروپا را که مى‏گویند کلّى همان جزئى کاهش یافته است مورد دقت و بررسى قرار دهیم. در کتاب باغ اپیکور یک مثالى هست که مى ‏گوید کلّى نظیر یک سکّه ساییده شده است که نقش و نگار و مشخصات خود را از دست داده است و جزئى نظیر سکّه‏اى است که مشخصات و نقش و نگار خود را حفظ کرده باشد. مى‏گوید ما یک سرى سکه‏هاى مختلف را فرض مى‏کنیم که هر کدام از آنها مشخص است که چه سکه‏اى است و متعلق به چه دوره‏اى است؛ حالا اگر یکى از این سکه‏ها ساییده شود و هر دو طرف آن نقش خود را از دست بدهد و ما آن را به کسى بدهیم آیا مى‏تواند معیّن کند که چه سکه‏اى است؟

فرض کنید ما سکه ناصر الدین شاهى داریم، سکه مظفر الدین شاهى داریم، سکه احمد شاهى داریم. هر یک از این سکه‏ها مشخص است. حالا اگر هر دو طرف یکى از این سکه‏ها ساییده شود، وقتى به ما بدهند مى‏گوییم ما نمى‏دانیم که چه سکه‏اى است؛ ممکن است ناصر الدین شاهى باشد، ممکن است مظفر الدین شاهى باشد، ممکن است سکه دیگرى باشد، همه اینها را احتمال مى‏دهیم. ولى این سکه ساییده شده چیزى اضافه بر آن سکه‏ها ندارد، بلکه چیزى کمتر از آنها دارد؛ یعنى وقتى مشخصاتش را از دست مى‏دهد تازه مى‏شود «کلّى»، تازه مى‏شود «مبهم». مبهم یعنى کلّى، کلّى هم یعنى مبهم، چیز دیگرى نیست. کلى همان جزئى مبهم شده و جزئى مشخصات از دست داده است؛ و این دیگر ارزشى ندارد. ارزش بیشتر مال جزئى است؛ مال آن چیزى است که مشخصاتش در آن محفوظ است؛ و لهذا ایراد گرفته‏اند بر حکماى پیشین که آنها همه ارزشها را در ذهن براى تصورات کلى دانسته‏اند و گفته‏اند ذهن چنین مقام عالى‏اى دارد که کلیات را تصور مى‏کند، انسان آن مقام شامخ را دارد که حیوانات دیگر فقط جزئیّات را تصور مى‏کنند و انسان مدرک کلیات است و حتى از این جهت به او حیوان ناطق گفته‏اند که نطق به معنى ادراک کلیات است و اصلا فصل ممیّز انسان از غیر انسان این است که کلیات را ادراک مى‏کند. ایراد گرفته‏اند بر حکماى پیشین که ادراک کلى اینهمه مقام و ارزش ندارد؛ این کلى همان جزئى ساییده شده است.

از قضا ایراد، ایرادى است که در میان مسلمین به این شکل طرح نشده است ولى تنها کسى که شاید متوجه این مطلب بوده است و لهذا در باب «کلى» تحقیق بیشترى کرده است صدر المتألّهین است؛ یعنى او در باب کلى نظریه‏اى ابراز کرده است که جواب امثال هیوم را با برهان مى‏دهد؛ چون اتفاقا تعبیرات امثال خواجه و بوعلى هم به نحوى بوده است که همین حرف هیوم را نتیجه مى‏داده است بدون اینکه بخواهند آن نتیجه را بگیرند؛ چون آنها مى‏گفتند کلّى از اینجا پیدا مى‏شود که در ذهن یک صورتى نقش مى‏بندد (صورت یک فرد جزئى)، بعد یک صورت دیگر روى آن نقش مى‏بندد (صورت یک فرد جزئى دیگر)، و بعد یک صورت دیگر روى آن نقش مى‏بندد؛ وقتى که خیلى از این صورتها روى هم نقش بست مشخصات محو مى‏شود و از محو شده اینها «کلّى» به وجود مى‏آید. اگر این جور باشد، پس حرف هیوم درست است.

صدر المتألّهین ثابت کرد که نه، کلّى آن جزئى مبهم شده نیست؛ یعنى جزئى با تنزل کلى نمى‏شود، جزئى با تعالى کلى مى‏شود؛ با کم شدن کلى نمى‏شود، با افزایش پیدا کردن کلى مى‏شود؛ چرا؟ براى اینکه شما وقتى که یک جزئى برایتان مبهم بشود معنایش این است که مردّد مى‏شود. (درست به این نکته توجه کنید که جواب آناتول فرانس و امثال او را چگونه باید داد. حالا او یک مثالى گفته است، ما مثال دیگرى عرض مى‏کنیم.) ما الآن ده نفر هستیم که اینجا نشسته‏ایم. وقتى که نزدیک هم هستیم و چهره‏هاى یکدیگر را مى‏بینیم همه مشخص هستیم: او آقاى زید است، او آقاى عمرو است، او آقاى بکر است و همین طور. ولى اگر همین افراد از هم جدا شوند، یکى جلو مى‏افتد و آن دیگرى عقب مى‏افتد؛ بعد اگر ما یک شبحى از دور ببینیم نمى‏دانیم کدامیک از اینهاست؛ آنقدر از ما دور شده‏اند که نمى‏توانیم تشخیص بدهیم که این شبح کدامیک از اینهاست، آقاى زید است؟ آقاى عمرو است؟ آقاى بکر است؟ ولى آن شبح دور همان کسى است که مشخصات خود را از دست داده است و به صورت یک فرد مردّد در آمده است که یا این است یا آن و یا دیگرى. آن سکّه ساییده شده به صورت کلى در نیامده است؛ به صورت یک امر مردّد در آمده است که این سکه یا ناصر الدین شاهى است یا مظفرالدین شاهى است و یا فلان سکه دیگر. ولى کلیات ذهن ما جزئى مردّد نیست که یک چیزى در ذهن ما هست که آن یا این فرد انسان است یا آن فرد و یا فرد دیگرى؛ بلکه کلى آن چیزى است که در ذهن ما حالتى به خودش مى‏گیرد که در آن واحد جامع همه افراد است. شما وقتى که مثلا مى‏گویید: «کلّ انسان فیه غریزة کذا»، این «کلّ انسان» که مى‏گویید، در اینجا انسان در ذهن شما یک حالتى پیدا کرده است که در آن واحد همه افراد را در بر مى‏گیرد، غیر متناهى افراد را در بر مى‏گیرد، نه اینکه یک امر مردّد باشد که وقتى بگوییم «زید» یک فرد مشخص در ذهن بیاید، وقتى بگوییم «انسان» یک فرد نامشخص در ذهن بیاید که یا این است یا آن و یا دیگرى. کلى یک فرد نامشخص نیست، بلکه چیزى است که در آن واحد به جامعیت خودش همه افراد را در برمى‏گیرد و معجزه ذهن این است که چنین قدرتى را دارد که مى‏تواند از راه تصور کلى یک قضیه‏اى تشکیل بدهد که با آن یک قانون کلى براى افراد غیر متناهى بیاورد. این است که [ملاصدرا] مى‏گوید پس شما از اینجا بفهمید که «کلّى» آن جزئى که در موطن خودش کم شده و ساییده شده است نیست؛ این در یک مقام عالى‏ترى از مقام [هاى‏] نفس است و در مقام عالیتر موجود به وجود عالیترى شده‏ است که آن وجود عالیتر سنخش به گونه‏اى است که مى ‏تواند در آن واحد همه را در بر بگیرد.

پس مسأله کلى در میان ما با مسأله کلى در میان اروپاییها از دو نظر فرق دارد:

یک نظر اینکه ما بحث مثال افلاطونى را با بحث اینکه آیا کلى طبیعى در خارج وجود دارد یا وجود ندارد، دو بحث جداگانه مى ‏دانیم؛ یعنى بحث مثال افلاطونى از نظر ما روى فرد است ولى فرد مجرد، اما این بحث روى مفهوم ذهنى است، روى مفهوم است که در عالم ذهن است. فرق دیگر اینکه ما درباره این مفهوم هم که بحث مى‏کنیم چنین نظریه‏اى که اسمیّون گفته‏اند که «کلى یک لفظ خالى و بدون معناست» در بین ما نبوده است و اگر هم احیانا یک وقت ابراز شده است به صورت یک امر خیلى مسخره‏اى بوده است که قابل طرح نیست. چنین قولى در میان اروپاییها هست ولى ما چنین قولى در اینجا نداریم.

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی