معنای حدیث غدیر نزد بزرگان اهل سنت
برگرفته از کتاب امام شناسى علامه طهرانی
[عمرو ابو بکر معناى ولایت را همان امامت فهمیدهاند و لیکن از این حقیقت عدول کردهاند]
10- ابن حجر هیتمى متوفّى در سنه 973، بعد از بیان حدیث: من کنت مولاه فعلىّ مولاه که در جواب بریده فرمود، که أوّلا گفت: یا بریدة ألست أولى بالمؤمنین من أنفسهم؟! قلت: بلى یا رسول الله! چنین گوید که: ما بر فرض تسلیم بر اینکه مراد از مولى، أولى باشد، و لیکن تسلیم نمىشویم که مراد أولویّت در إمامت است، بلکه مراد أولویّت در پیروى و متابعت و قرب به رسول خداست، مثل گفتار خداوند: إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِإِبْراهِیمَ لَلَّذِینَ اتَّبَعُوهُ. و ما هیچگاه دلیل قطعى و یا دلیل ظنّى بر نفى این احتمال نداریم، بلکه همین احتمال متعیّن است، زیرا که أبو بکر و عمر همین معنى را فهمیدهاند.
و بهترین دلیل براى این احتمال، فهم أبو بکر و عمر است که آنها چون حدیث را شنیدند به على گفتند: أمسیت یا ابن أبیطالب مولى کلّ مؤمن و مؤمنة. و این حدیث را دار قطنى تخریج کرده است. «2»
منظور ما از روایت شهرستانى و ابن حجر هیتمىّ، استشهاد به تهنیت شیخین بود به حضرت مولى الموالى أمیر المؤمنین علیه السّلام، نه به معنى و مرادى که آنان در معناى ولایت از نزد خود آوردهاند، و آن معنى را بر فهم أبو بکر و عمر تحمیل کردهاند. زیرا ما در طى دوره «إمام شناسى» در مجلد پنجم و هفتم به وضوح به إثبات رساندهایم، که ولایت یک معنى بیشتر ندارد، و آن عبارت است از رفع حجاب بین دو چیز، بطورى که غیر از ذات آن دو چیز، چیز دیگرى در بین نباشد، و لازمه این معنى، قرب و سیطره و إمامت از جانب خداوند است، در وقتى که ولایت بین بنده و خدا تحقّق پذیرد. و همه صحابه بدون استثنآء همین معنى را فهمیدهاند زیرا ایشان عرب بودهاند، و به حاقّ معناى آن علم داشتهاند.
عمر و أبو بکر نیز همین معنى را فهمیدهاند، و بر همین أساس با على سلام کرده، و بیعت نموده و تهنیت گفتهاند، و لیکن بعدا عملا از التزام بدین معنى
______________________________
(1)- «الملل و النحل» که در حاشیه «الفصل» طبع شده است، ص 220 و ص
221.
(2)- «الصّواعق المحرقة»، ص 26.
امام شناسى، ج9، ص: 223
تجاوز و عدول کردهاند، و إمامت الهیّه را به دسائس از آن أهل بیت، و على بن أبیطالب سلب کرده، و به خود اختصاص دادهاند، و غاصب این مقام گردیدهاند.
شیعه مىگوید: شیخین خیانت کردهاند، و عالما عامدا خلافت و إمامت را از أهل بیت رسول خدا بیرون بردهاند، و در این صورت کجا مىتوان به فهم آنها استدلال کرد؟ آیا این استدلال غیر از مصادره به مطلوب است؟ و هیچیک از أهل تسنّن و عامّه نمىتوانند، فهم این دو نفر را به دلیل عملشان دلیل بگیرند، زیرا عمل آنها صراحة تجاوز و تعدّى بوده است.
غزّالىّ در کتاب سرّ العالمین از این حقیقت پرده برمىدارد و صریحا مىگوید: عمر در جواب رسول خدا به حدیث ولایت: من کنت مولاه فعلىّ مولاه پاسخ مثبت داد، و با تسلیم و رضایت به إمامت و ولایت امیر المؤمنین علیه السّلام بخّ بخّ لک یا أبا الحسن لقد أصبحت مولاى و مولى کلّ مؤمن و مؤمنة گفت. و این ألفاظ دلالت بر تسلیم و رضا و تحکیم إمارت على دارد، و لیکن به واسطه غلبه هواى نفس امّاره، در أثر محبت به ریاست، و بر دوش گرفتن بار خلافت، و برافراشتن پرچمهاى بزرگ، و نیز به علّت به حرکت درآمدن اشتیاق قلبى آنها در صداى بهم خوردن پرچمهاى لشکر و در هم ریختن اسبان تازى با مردان جنگى، در فتح شهرها و گشودن کشورها، ایشان را از جام شراب هواى نفس أمّاره مست کرد، تا به همان خلاف دیرین جاهلیّت خود بازگشتند، و حقّ را به پشت سر انداختند، و با ثمن بخس و بهاى بىارزشى، پیمان خداوند را فروختند و چه معامله بد و زیانبارى کردند.
و رسول خدا پیش از آنکه مرگ او فرا رسد، گفت: دوات و کاغذى بیاورید، براى آنکه إشکال امر شما را از بین ببرم، و براى شما بگویم که چه کسى بعد از من استحقاق خلافت را دارد.
عمر گفت: این مردک را رها کنید که هجر مىگوید و اختلاط بهم رسانده است! و یا بواسطه غلبه مرض، هذیان مىگوید و گفتارش نامعقول است! «1»
______________________________
(1)- «سرّ العالمین»، طبع نجف، مطبعه نعمان، سنه 1385، ص 21. و ما
در ج 8 از
مناقب آل ابی طالب علیه السلام از کتب ابن شهر آشوب می باشد.
یاعلی