وبلاگ شخصی عبدالرضا بختیاروند

صفحه ای برای تعامل بیشتر با طلاب و دانشجویان

وبلاگ شخصی عبدالرضا بختیاروند

صفحه ای برای تعامل بیشتر با طلاب و دانشجویان

وبلاگ شخصی عبدالرضا بختیاروند
بازدید کننده محترم؛
این وبلاگ برای ارتباط و تبادل اطلاعات علمی در زمینه های مختلف با «طلاب و دانشجویان کلاس هایم» بوده و الزاما "منعکس کننده دیدگاه های شخصی من" نیست.
تلاشم بر آن است که به خودم و دیگران یاد بدهم که حق طلب باشیم، هر چند باور به آن دشوار باشد.
برای دریافت فایل ها و اخبار مربوط به کلاس های من، به کانال درسی من به آدرس @darsha14 در پیام رسان های ایتا و تلگرام مراجعه کنید.
صفحه من در روبینو و اینستاگرام @abakhtiarvand
آخرین نظرات
  • ۹ فروردين ۹۶، ۱۹:۱۰ - سید مهدی
    متشکرم
سه شنبه, ۱ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۰۲:۳۶ ب.ظ

نسبت کلام و فلسفه با دین

یکی از مهم ترین شبهاتی که در مورد فلسفه مطرح است،تعهد یا عدم تعهد این علم نسبت به آموزه های دینی است.این نوشته که برگرفته از کتاب "منزلت عقل در هندسه معرفت دینی" از حکیم متاله،آیت الله العظمی جوادی آملی می باشد،پاسخ این مطلب را بر محققان روشن می کند.

نسبت کلام و فلسفه با دین

در فرق میان علم کلام و فلسفه از جهت نسبت و رابطه آنها با دین، معمولاً بر اثر مساعی و تبلیغات و جهت‏گیری متکلمان چنین وانمود شده است که متکلمان، متعهد به محتوای دین و اسلام‏اند؛ اما فلسفه و فیلسوفان در این امر تعهدی نداشته و لابشرط هستند؛ یعنی کلام، قطعاً و به ناچار مطابق دین خدا و درصدد حفظ و دفاع از آن گام برمی‏دارد و درون مایه خود را از دین و شریعت می‏گیرد و سعی می‏کند که از موضوع علم خویش بر طبق محتوا و قانون اسلام بحث کند؛ لیکن فیلسوف چنین سرسپردگی و تعهدی به شریعت و دین ندارد، بلکه گاه حاصل تلاش علمی و معرفتی او مطابق دین و شریعت است و گاه متفاوت و متغایر با آن.

 

این تفکیک میان فلسفه و کلام مصادره‏ای آشکار و هجمه‏ای ناروا بر ضدّ فلسفه و فیلسوفان الهی است. کسانی که میان فلسفه و کلام چنین تفاوتی می‏نهند در واقع دین اسلام را به سود کلام و متکلمان بی‏وجه مصادره می‏کنند و خود را دیندار و متعهد به دین قلمداد کرده و فلسفه و فیلسوفان را غیرمتعهد و لابشرط نسبت به آن معرفی می‏نمایند.

به زودی روشن می‏شود که منشأ این تصور ناصواب بیرون نهادن عقل از هندسه معرفت دینی است. گویی دستاورد عقل فلسفی چیزی خارج از قلمرو دین است که باید با آن نسبت‏سنجی شود.

پیش از ورود به تفصیل این ادعا و نسبت ناروا مبنی بر عدم تعهد فیلسوفان الهی به ادله نقلی و وحی و روایات، گفتنی است که متأسفانه بر اثر رواج این هجمه و مصادره و تأکید مستمرّ متکلمان بر این امر، برخی از حکمای خودی نیز باور کرده‏اند که فلسفه نسبت به دین لابشرط است! برای نمونه حکیم سبزواری در ضمن «غرر فی أبحاث متعلقة بالإمکان» ذیل بیان این مطلب که لوازم ماهیت امری اعتباری است می‏گوید: «إنّ للواجب تعالی عند کلِّ فِرقةٍ من الفرَق المتصدّینَ لمعرفة الحقائق، لَوازم».( شرح المنظومه، [سبزواری]، ص73)

سپس در تعلیقه خود راجع به این جمله می‏فرماید: متصدیان معرفت حقایق، چهار فرقه هستند: یا از راه فکر متصدی فهم حقایق‏اند یا از راه تهذیب و تصفیه نفس با تخلیه و تحلیه یا از راه جمع میان فکر و تهذیب نفس. کسانی که فقط از راه تصفیه نفس و تهذیب می‏خواهند به حقیقت برسند صوفیه هستند و آنها که میان تصفیه نفس و فکر جمع می‏کنند فلاسفه اشراقی و گروهی را که از راه تفکر محض می‏خواهند به حقیقت برسند به دو دسته تقسیم می‏کنند: المقتصرون علی الفکر إما یواضعون موافقة أوضاع الملة و الأدیان و هم المتکلمون أو یبحثون علی الاطلاق و هم المشائون و الفکر مشی العقل.




ایشان متکلمان را با این معیار معرفی می‏کند که سعی دارند تفکر و مسیر عقلی آنها در چارچوب دین و شریعت باشد حال آنکه فلاسفه که فقط مشی عقلی می‏کنند چنین الزام و التزامی ندارند.

چگونه می‏توان پذیرفت که متکلمان متعهد به اسلام‏اند؛ اما حکمای متألّه امثال صدرالمتألهین التزام و تعهدی به محتوای قرآن و سنّت اهل‏بیت عصمت(علیهم‌السلام) ندارند؟ اساساً متکلمان فرقه‏های مختلف با آرای کاملاً متنوّع و متفاوت‏اند. کدام کلام و کدام نِحله کلامی و چه گروه از متکلمان مطابق اسلام‏اند؟ اشاعره جبری مسلک، مفوّضه قائل به اختیار مطلق. هر دو گروه مدعی‏اند که علم کلام دارند چگونه می‏توان دو قول و مذهب کاملاً متغایر و متخالف را التزام و تعهد به اسلام دانست.

همچنین آرای متفاوتی که درباره خداوند و صفات او ابراز شده است که برخی از همین متکلمان به جسمانیت خدا قائل‏اند و صفات و ویژگیهای او را با مخلوقات شبیه می‏دانند. به چه مبنایی مشبّهه و مجسّمه چون بر خود نام متکلم نهاده‏اند داخل در دایره تعهّد و التزام به دین اسلام باشند؛ اما فیلسوفانی که با برهان قویم، خداوند را از همه این نواقص و شوائب منزّه می‏دانند غیرملتزم و یا لابشرط نسبت به وحی و محتوای دین تصور شوند؟

با بررسی تاریخ علم کلام از آغاز تاکنون مشاهده می‏کنیم که عدّه زیادی از متکلمان در معارف دینی مشکل جدی دارند؛ اشاعره قائل به زیادت صفات واجب تعالی بر ذات او هستند و در نتیجه به تعدّد و تکثر موجود قدیم معتقد شده‏اند، هرچند ممکن است به تالی فاسدهای مذهب خود آگاه نباشند. علم، قدرت،

حیات و دیگر صفات الهی قدیم‏اند، گرچه غیر از ذات قدیم الهی و زاید بر او هستند. متکلمان مشهوری؛ نظیر فخر رازی از مذهب اشعری دفاع می‏کنند.

برخی از متکلمان برای آنکه به دام قدمای ثمانیه نیفتند یا قائل به نیابت ذات خدا از صفات شده‏اند که چنین نسبتی واقعاً مبهم است و ادراک صحیحی از آن به دست نمی‏دهند، چون به آنان نسبت داده شده که در مقام ذات خدا منکر صفاتی نظیر علم شده‏اند و گفته‏اند خدا در ذات خود علم ندارد؛ اما کار عالمانه می‏کند. قدرت ندارد؛ لیکن کار مقتدرانه می‏کند. از مبدأ که بگذریم درباره هادی و راهنما و انبیا نیز مطالب مخدوش فراوانی دارند؛ مثلاً برخی انبیا را معصوم نمی‏دانند و امکان صدور معصیت و توبه پس از آن را برای انبیای عظام الهی تجویز می‏کنند.

مطلب کنونی در مقام بیان فرق میان فلسفه و کلام نیست که البته این دو، فن شریف تفاوتهایی با هم دارند؛ اما سخن این است که تفاوتی را که بر آن تأکید می‏ورزند و مبتنی بر نوعی مصادره ناموجّه دینِ اسلام به نفع کلام و متکلمان است، ناصواب و خطاست. بهترین و متقن‏ترین براهین ضرورت وحی و نبوّت را فیلسوفانِ الهی اقامه کرده‏اند. نتیجه این براهین آن است که وحی و نبوت امری است که ضرورتاً وجود دارد و باید به آن ایمان آورد. حال چگونه می‏توان باور کرد فیلسوفی که جریان وحی و نبوت را ضروری می‏داند، نسبت به آن لابشرط است و هیچ تعهد و التزامی به مضمون آن ندارد؛ اما متکلم درباره وحی بشرط شی‏ء است و قطعاً به اصول آن وفادار.

آقاعلی حکیم(قدس‌سرّه) که اواخر دوره قاجاریه سالیان دراز تدریس فلسفه را در حوزه تهران برعهده داشت، در پایان رساله سبیل الرشاد فی علم المعاد می‏گوید که ما نه از کسی شنیده و نه در جایی دیده‏ایم که حکیمی معاد جسمانی را معاذالله منکرشود. منکر معاد جسمانی قطعاً کافر است و اگر حکیم و فیلسوفی معاد جسمانی را منکر شود، کافر نیست، چون دیوانه است و دیوانه تکلیف ندارد تا اتهام کفر بر او روا باشد. چنین کسی دیوانه است، زیرا خود با ادله عقلی قطعی ثابت کرده که انسان اعم از فرد و جامعه به وحی و نبوت نیازمند است.( مجموعه مصنفات حکیم مؤسس آقا علی مدرس، ج2، ص140) چگونه در برابر محتوای همین وحی که خود ضرورت آن را ثابت کرده بایستد و منکر معاد جسمانی شود؟ پس اولاً در سخن هیچ حکیمی از حکمای مسلمان چنین انکاری را نیافتیم و بر فرض که چنین انکاری واقع شده باشد طعنی بر او روا نیست، زیرا وی دیوانه است و بی‏تکلیف، پس این فرق غیرفارق که متکلم نسبت به دین بشرط شی‏ء و فیلسوف لابشرط است علوم را این‏گونه توزیع نمودن تقسیم ناعادلانه و علما را از این چنین دسته‏بندی کردن جائرانه است: (تِلکَ اِذًا قِسمَةٌ ضیزی)(سوره نجم، آیه 22)

ممکن است گمان شود که فیلسوف از آن‏رو که فیلسوف است تنها متعهد به حقیقت است و با دیدی محققانه و بدون پیش‏داوری و قضای قبلی وارد حل مسائل می‏شود، اما رویکرد متکلم به مسائل جهان‏بینی متعهدانه است، یعنی از پیش، متعهد به محتوای دین و ادله نقلی است و می‏خواهد آنچه به آن تعهد سپرده با کمک دلایل عقلی تأیید کند.

این تحلیل درباره تفاوت این دو مشرب عقلی صحیح نیست، زیرا تعهد به مضمون وحی و ادله نقلی اگر بدون اثبات عقلانی مبادی آن باشد عملی مقلّدانه است و اگر پس از اثبات عقلانی مبادی آن باشد، فرقی میان متکلم و فیلسوف نیست، زیرا فیلسوف نیز مبانی منتهی به حقانیت و اعتبار وحی را (از اثبات وجود خدا گرفته تا ضرورت وحی و نبوت) با تمسک به برهان و دلیل عقلی اثبات می‏کند، پس او نیز مانند متکلم به آنچه که حقانیت و ضرورت آن را ثابت کرده، متعهد است.

اگر متکلم پیش از تنقیح برهانی و استدلالی مبانی، وارد فن جهان‏بینی شود و متعهدانه مضمون نقل را بپذیرد جزء محدثان است؛ نه کسانی که رویکرد عقلانی به مفاد دین دارند، زیرا از دو حال خارج نیست: یا بدون اثبات برهانی مبانی به خدمت نقل رفته و مفاد آن را گردن نهاده است که در این صورت مقلّد است نه محقق و متکلم.

 

منبع:کتاب "منزلت عقل در هندسه معرفت دینی" ص 158 .  از حکیم متاله،آیت الله العظمی جوادی آملی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی